.

.

چرا قرآن قصه و داستان تعریف می کند؟

از نگاه علامه طباطبایى در تفسیر المیزان قصه  هاى قرآن حاوى حوادثى از گذشته است که ذکر آنها مى ‏تواند وسیله هدایت انسان باشد . به همین روى بسا قسمت هاى یک قصه در مواضع مختلف قرآن پراکنده شده است .

روش علامه در بیان داستانهاى قرآن چنین است که آیات پراکنده مربوط را گردآورى مى ‏کند و صورت کامل آنها را ارایه می  نماید . نیز چنانچه در روایات اطلاعاتى درباره داستانها آمده باشد و با قرآن و عقل و طبع سلیم مخالفتى نداشته باشد، نقل آنها را بى ‏اشکال مى ‏شمارد .

 نایت اسکین

   البته یادآور مى ‏شود که این اخبار آحادند و جز در احکام حجیت ندارند، در میان قصه ‏ها پاره اى اخبارخرافى ‏واسرائیلى نیز از سوى مسلمانان یهودى ‏الاصل مثل کعب ‏الاحبار راه یافته است که علامه نقل آنها را جایز نمی داند.
کلید واژه ‏ها:
المیزان، قصص، اسرائیلیات، احادیث، یوسف، سلیمان، یونس، الیاس، ایوب، خضر، عصاى موسى، هاروت و ماروت .

 

1) مقدمه

پیش از ورود در اصل بحث، باید به این نکته توجه کنیم که از منظر المیزان، نگاه قرآن به داستان اعم از داستان پیامبران یا دیگران نگاه تفصیلى نیست . از این رو به هنگام نقل سرگذشت پیشینیان و داستان جوامع و اقوام گذشته، آنچه مایه هدایت انسان و لازمه پند پذیرى اوست ذکر می شود، و از بسیارى امور کم اهمیت که هیچ تاثیرى در رشد و تعالى انسان ندارد، صرف نظر مى ‏شود .
علامه طباطبایى خود درباره این اصل قرآنى، که برخاسته از حکمت لایزال الهى است، چنین می فرماید:
«روش کلام خداى تعالى در آنجا که قصه  ها را مى ‏سراید، بر این است که به گزیده ها و نکات برجسته و مهمى از آنها که در ایفاى غرض مؤثر است، اکتفا می کند . بر این اساس به امور خرد داستان نمی پردازد و از اول تا آخر داستان را حکایت نمی کند; نیز اوضاع و احوالى را که مقارن با حدوث حادثه بوده، ذکر نمی نماید .
جهتش هم خیلى روشن است; چون قرآن کریم، کتاب تاریخ و داستان سرایى نیست، بلکه کتاب هدایت است . این نکته از واضح ترین نکاتى است که شخص متدبر در داستان هاى آمده در کلام خدا درک می کند .
مانند آیاتى که داستان اصحاب کهف و رقیم را بیان می کند . . . در این داستان ذکر نشده است که اسامى آنان چه بوده؟ و پسران چه کسى و از چه فامیلى بوده اند؟ چگونه تربیت و نشو و نمایافته بودند؟ چه مشاغلى براى خود اختیار کرده بودند؟ در جامعه چه موقعیتى داشتند؟ در چه روزى قیام نموده و از مردم کناره جستند؟ اسم آن پادشاهى که ایشان از ترس او فرار کردند چه بود؟ اسم آن شهر چه بوده؟ مردم آن شهر از چه قومى بوده اند؟ اسم آن سگ که همراهى ایشان اختیار کرده چه بوده است؟ آیا سگ شکارى بوده یا سگ گله؟ چه رنگى داشته است؟ در حالى که روایات با کمال خردبینى، از آنها و نیز سایر امورى که در غرض خداى تعالى یعنى هدایت بشر هیچ مدخلیتى ندارد، سخن گفته اند» [1].
همچنین در بحث مفصلى در این زمینه می فرماید:
«قرآن اصلا کتاب تاریخ نیست و منظورش از نقل داستان هاى خود، قصه سرایى مانند کتب تاریخ و بیان تاریخ و سرگذشت نیست; بلکه کلامى است الهى که در قالب وحى ریخته شده و منظور آن هدایت خلق به سوى رضوان خدا و راههاى سلامت است .
به همین جهت هیچ قصه اى را با تمام جزئیات آن نقل نکرده و از هر داستان تنها آن نکاتى را نقل می کند که مایه عبرت و تامل و دقت است یا حکمت و موعظه اى را می آموزاند و یا سودى دیگر از این قبیل دارد . همچنان که در داستان طالوت و جالوت، این معنا کاملا به چشم می خورد . در آغاز می فرماید:
«الم تر الى الملاء من بنى اسرائیل‏» [بقره 246] آنگاه بقیه جزئیات را رها کرده و می فرماید: «و قال لهم نبیهم ان الله قد بعث لکم طالوت ملکا . . .» [بقره 247]. باز بقیه مطالب را مسکوت گذاشته می فرماید: «و قال لهم نبیهم ان آیة ملکه . . .» [بقره 248] ; آنگاه می فرماید: «فلما فصل طالوت . . .» [بقره 249]، بعدا جزئیات مربوط به داود را رها نموده و می فرماید: «و لما برزوا لجالوت . . .» [بقره 250].
کاملا پیداست که اگر می خواست این جمله ها را به یکدیگر متصل کند، داستانى طولانى می شد .
این نکته در تمامى داستانهایى که در قرآن آمده، مشهود است و به یک یا دو داستان اختصاص ندارد، بلکه به طور کلى از هر داستان آن قسمت هاى برجسته اش را که آموزنده حکمتى یا موعظه اى و یا سنت الهى جریان یافته در امتهاى گذشته است، نقل می کند . همچنان که این معنا را در داستان حضرت یوسف علیهم السلام تذکر داده و می فرماید: «لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب‏» [یوسف 111]، [. . . از آنچه گفته آمد، به خوبى می توان به دیدگاه مؤلف فقید المیزان درباره قصه هاى قرآنى پى برد . روش علامه در آیات قصص همان روش تفسیر قرآن به قرآن است .
که در سایر آیات معمول کرده است . علامه در پاره اى موارد براى شرح و توضیح یک داستان قرآنى به آیات ناظر بر آن داستان استناد می نماید و آیات متعدد و پراکنده مربوط به آن راگردآورى کرده، از مجموع آنها قصه کاملى را ارایه می دهد [2].
به اعتقاد ایشان اصل قرآن کریم است، و تاریخ یا روایت اگر با آیات قرآن موافق بود، یا لااقل با نصوص قطعى قرآن مخالفتى نداشت، قابل اعتنا و استناد خواهد بود و در غیر این صورت هیچ گونه اعتبار و ارزشى نخواهد داشت [3].

 

2) قصص انبیاء در المیزان

علامه طباطبایى با دیدگاه مذکور به بررسى و نقل داستانهاى مربوطبه سرگذشت پیامبران گذشته پرداخته اند و آنجا که لازم بوده است، به نقد و رد پاره اى مطالب کتب عهدین یا روایات ضعیف برخى از کتابهاى حدیثى اقدام کرده اند . اینک به شرح و بررسى اجمالى بخشى از مباحث مربوط به سرگذشت پیامبران در المیزان می پردازیم:

 

1- 2) حضرت یوسف علیه السلام

در بحث روایتى درباره داستان حضرت یوسف علیه السلام ، ضمن نقل روایتى از تفسیر «الدرالمنثور» سیوطى، به نقل از مجاهد و عکرمه می نویسد:
«جواب روایت سیوطى این است که علاوه بر این که یوسف علیه السلام همان طور که قبلا اثبات شد، پیامبرى داراى مقام عصمت الهى بوده و عصمت او را از هر لغزش و گناهى حفظ می کرد; به علاوه آن صفات بزرگى که خداوند براى او یاد کرده و آن اخلاص و عبودیتى که درباره اش اثبات کرده، جاى هیچ تردیدى باقى نمی گذارد که او پاک دامن تر و بلندمرتبه تر از آن بوده که امثال این پلیدى ها را به وى نسبت دهند; مگر غیر از این است که خداوند درباره اش فرمود:
«او از بندگان مخلص ما بود؟» و «خود را به من و بندگى من اختصاص داد و من هم او را علم و حکمت دادم وتاویل احادیثش آموختم » .
نیز تصریح می کند که او بنده اى صبور وشکور و پرهیزکار بود; به خدا خیانت نمی کرد; ظالم و جاهل نبود; از نیکوکاران بود; به حدى که خداوند او را به پدر و جدش ملحق کرد .
آیا چنین مقاماتى رفیع و درجاتى عالى جز براى انسانى صاحب وجدان پاک و منزه در ارکان ، صالح در اعمال، و مستقیم در احوال میسر می شود؟ یوسف در روایات کسى است که به سوى معصیت گرایش یافته و بر انجام آن تصمیم هم می گیرد; آن هم معصیتى مثل زناى با زن شوهردار که در دین خدا بدترین گناهان شمرده می شود .
به کسى خیانت می کند که مدتها بالاترین خدمتها و احسان را به او و آبروى او کرده . . . او نشانه هایى را یکى پس از دیگرى از طرف خدا می بیند; اما منصرف نمی شود و نداهایى را یکى پس از دیگرى می شنود; ولى باز حیا نمی کند و دست بر نمی دارد تا آنجا که به سینه اش بزنند و اژدهایى که بزرگ تر از آن تصور نشود ببیند و ناگزیر پا به فرار بگذارد .
چنین کسى جا دارد که اصولا اسم انسان را از رویش بردارند; نه این که علاوه بر انسان شمردنش او را بر اریکه نبوت و سالت بنشانند و خداوند او را امین بر وحى خود نماید و کلید دین خود را به دست او بسپارد، و علم و حکمت خود را به او اختصاص دهد و به امثال ابراهیم خلیل ملحق سازد .
از کسانى که چنین جعلیاتى را می پذیرند، هیچ بعید نیست، که به خاطر شمارى روایات مجهول، جد یوسف علیه السلام، یعنى حضرت ابراهیم علیه السلام و همسرش ساره را نیز متهم می کنند . آرى چنین کسانى باکى ندارند از اینکه نبیره ابراهیم، یعنى یوسف را درباره همسر عزیز مصر متهم سازند . . . این روایات و نظایرش را حشویه[4]  و جبریه که دینى جز دروغ بستن به خدا و انبیایش ندارند، جعل نموده و یا دنبالش را گرفته اند»[5] .
به اعتقاد ایشان پذیرش این قبیل روایات که به افسانه و خرافه شبیه تر است، عادت گروهى است که در برابر هر حرفى که اسم حدیث و روایت داشته باشد، تسلیم اند .
اینها آن چنان نسبت به حدیث رکون و خضوع دارند که حتى اگر بر خلاف صریح عقل و قرآن هم باشد می پذیرند و احترام می گذارند .
یهودیان وقتى اینها را دیدند، شمارى کفریات مخالف عقل و دین را به صورت روایات، در دهان آنان انداخته و به کلى حق و حقیقت را از یادشان برده، اذهانشان را از معارف حقیقى منصرف نمودند» [6].

 

2- 2) حضرت سلیمان علیه السلام

همان گونه که پیش از این اشاره شد، علامه درباره سرگذشت پیامبران و اقوام گذشته به دو اصل اساسى اعتقاد دارد و در عمل نیز بدان پاى بند بوده است:
نخست اینکه یگانه مرجع قابل اعتماد در این زمینه ها قرآن است و تاریخ و روایات در صورت مخالفت نداشتن با قرآن قابل قبول خواهند بود .
دیگر اینکه آیات متعدد و پراکنده مربوط به یک داستان را کنار هم قرار می دهد و از مجموع آنها یک قصه قرآنى می پردازد یکى از آشکارترین مظاهر این دیدگاه را می توان در داستان حضرت سلیمان علیه السلام مشاهده کرد . ایشان در تفسیر آیات اواسط سوره نمل در بحثى تحت عنوان «گفتارى پیرامون داستان سلیمان علیه السلام » به بررسى این داستان در قرآن، عهد عتیق و روایات به طور جداگانه می پردازد و در ذیل عنوان «آنچه در قرآن از داستان او آمده » چنین می نویسد:
«در قرآن کریم از سرگذشت آن جناب جز مقدارى مختصر نیامده است . اما دقت در همان مختصر، آدمى را به همه داستانهاى او و مظاهر خصیت شریفش راهنمایى می کند» [7].
آنگاه آیات مربوط را ذیل هشت عنوان گردآورى کرده، می نویسد:
«و ما شرحى را مربوط به یک یک این هشت قسمت در ذیل آیات آورده ایم » [8].
سرانجام پس از بررسى این موضوع در عهدین و روایات به عنوان جمع‏بندى نهایى این گونه به اظهار نظر می پردازد: «اخبارى که در قصص آن جناب و مخصوصا در داستان هد هد و دنباله آن آمده، بیشترش مطالب عجیب و غریبى است که حتى نظایر آن در اساطیر و افسانه هاى خرافى کم تر دیده می شود .
مطالبى که عقل سلیم نمی تواند آن را بپذیرد و بلکه تاریخ قطعى هم آنها را تکذیب می کند و بیشتر آنها مبالغه هایى است که از امثال کعب و وهب (یهودى الاصل) نقل شده است و این قصه پردازان مبالعه را به جایى رسانده اند که گفته اند:
سلیمان پادشاه همه موجودات زمین شد و هفتصد سال سلطنت کرد و تمامى موجودات زنده روى زمین از انس و جن ، و وحشى و طیر لشکریانش بودند و او در پاى تخت خود سیصد هزار کرسى نصب می کرد که روى هر کرسى یک پیغمبر می نشست; بلکه هزاران پیمبر و صدها هزار نفر ازامراى انس و جن روى آنها می نشستند و می رفتند و مادر ملکه سبا از جن بوده و لذا پاهاى ملکه مانند پاى خران، سم دار بوده و به همین جهت با جامه بلند خود آن را از مردم می پوشاند، تا روزى که دامن بالا زد تا وارد صرح شود، این رازش فاش گردید . در بیان شوکت این ملکه مبالغه را به حدى رسانده اند که گفته اند:
در قلمرو کشور او چهارصد پادشاه سلطنت داشتند و هر پادشاهى را چهارصد هزار نظامی بوده و وى سیصد وزیر داشته است که مملکتش را اداره می کردند و دوازده هزار سرلشکر داشته که هر سرلشکرى دوازده هزار سرباز داشته است و همچنین از این قبیل اخبار عجیب و غیرقابل قبولى که در توجیه آن هیچ راهى نداریم مگر آنکه بگوییم از اخبار اسرائیلیات است و بگذریم و اگر کسى بخواهد به آنها دست یابد، باید به کتب جامع حدیث چون «الدرالمنثور» و عرائس و بحار و نیز به تفاسیر مطول مراجعه نماید [9].
همچنین در بحث روایتى که ذیل آیات سى تا چهل سوره ص آورده است، پس از نقل چند روایت درباره حضرت سلیمان - که از فرط زشتى، قلم را یاراى نقل آن نیست - چنین اظهار نظر می فرماید:
«در داستان حضرت سلیمان علیه السلام [در روایات ابن عباس به نقل از کعب الاحبار] امورى روایت کرده اند که هر خردمندى باید ساحت انبیا را از آن امور منزه بداند و حتى از نقل آنها درباره انبیا شرم کند . . . این همه مطالب بی پایه را خائنان و جاعلان در روایات داخل کرده و نباید به آنها اعتنا کرد و اگر خواننده علاقه مند به دیدن آن روایت است، همه اش در تفسیر «الدرالمنثور» سیوطى نقل شده، بدانجا مراجعه نماید «[10].

 

3- 2) حضرت یونس علیه السلام

علامه به جد به این حقیقت اعتقاد دارد که داستان هاى قرآن تماما براى هدایت مردم و پندپذیرى ایشان است .
از این رو در نقل سرگذشت پیامبران و اقوام پیشین آن مقدارى که در راه رسیدن به این هدف و غرض نقش داشته است بیان گردیده و از ذکر بسیارى از جزئیات خوددارى شده است . تقریبا در داستان تمامى پیامبران که در المیزان مورد بحث قرار گرفته است، در آغاز، عباراتى شبیه آنچه در پى می آید به چشم می خورد: «قرآن کریم در سرگذشت این پیامبر و قوم او جز قسمتى را متعرض نشده است » [11].
در داستان حضرت یونس هم پس از بیان این حقیقت، به گردآورى و دسته بندى مجموع آیاتى که درباره آن حضرت نازل شده، می پردازد و سپس چنین نتیجه گیرى می کند: «خلاصه آنچه از مجموع آیات قرآنى استفاده می شود، با کمک قراین موجود در اطراف این داستان این است که یونس علیه السلام یکى از پیامبران بود که خدا وى را به سوى مردمى که جمعیت بسیارى بوده اند، گسیل داشت .
آمارشان از صدهزار نفر تجاوز می کرد . آن قوم دعوت وى را اجابت نکردند و به غیر از تکذیب، عکس ‏العملى نشان ندادند .
تا آن که عذابى که یونس علیه السلام با آن تهدیدشان می کرد، فرا رسید و یونس علیه السلام خودش از میان قوم بیرون رفت . همین که عذاب را با چشم خود دیدند، همگى به خدا ایمان آورده و توبه کردند .
خدا هم آن عذاب را که در دنیا خوارشان می ساخت، از ایشان برداشت . اما یونس علیه السلام وقتى خبردار شد که آن عذابى که خبر داده بود از ایشان برداشته شده، گویا متوجه نشده بود که قوم او ایمان آورده و توبه کرده اند، لذا دیگر به سوى ایشان برنگشت و از آنان خشمگین و ناراحت بود . همچنان پیش رفت .
در نتیجه ظاهر حالش بسان کسى بود که از خدا فرار می کند و به عنوان قهر کردن از اینکه چرا خدا او را نزد این مردم خوار کرد، دور می شود و نیز در حالى می رفت که گمان می کرد دست ما به او نمی رسد .
سوار کشتى پر از جمعیت شد و رفت . در بین راه نهنگى بر سر راه کشتى آمد . چاره اى ندیدند جز اینکه یک نفر را نزد آن بیندازند تا سرگرم خوردن او شود و از سر راه کشتى به کنارى رود .
به این منظور قرعه انداختند و قرعه به نام یونس در آمد . او را به دریا انداختند، نهنگ او را بلعید و کشتى نجات یافت . آنگاه خداى سبحان او را در شکم ماهى چند شبانه روز زنده نگه داشت و حفظ کرد .
یونس علیه السلام فهمید که این یک بلا و آزمایشى است که خدا وى را بدان مبتلا کرد و این مؤاخذه اى است از خدا در برابر رفتارى که او با قوم خود کرد . لذا از همان تاریکى شکم ماهى فریادش بلند شد به اینکه:
«لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین» [انبیاء 87].
خداى سبحان این ناله او را پاسخ گفت و به نهنگ دستور داد تا یونس را بالاى آب [بیاورد] و کنار دریا بیفکند . نهنگ چنین کرد . یونس وقتى به زمین افتاد مریض بود .
خداى تعالى بوته کدویى بالاى سرش رویانید تا بر او سایه بیفکند . همین که حالش جا آمد و مثل اولش شد، خدا او را به سوى قومش فرستاد و قوم هم دعوت او را پذیرفتند و به وى ایمان آوردند .
در نتیجه با اینکه اجلشان رسیده بود، خداوند تا یک مدت معین عمرشان داد . روایاتى که از طرق امامان اهل بیت علیهم السلام در تفسیر این آیات وارد شده، با اینکه بسیار زیاد است و نیز بعضى از روایاتى که از طرف اهل سنت آمده، هر دو در این قسمت مشترک‏اند که بیش از آنچه از آیات استفاده می شود، چیزى ندارند .
البته با مختصر اختلافى که در بعضى از خصوصیات دارند . ما هم به همین جهت از نقل آنها صرف نظر کردیم و هم به این دلیل که تک تک آن احادیث، خبر واحدند و خبر واحد تنها در احکام حجت است; نه در مثل مقام ما که مقام تاریخ و سرگذشت است . علاوه بر این، موضع آن روایات طورى است که اگر به آنها مراجعه شود، ملاحظه خواهد شد که نمیتوان خصوصیات آنها را به وسیله آیات قرآنى تصحیح کرد . مطالبى دارد که قابل تصحیح نیست » [12].
آنگاه علامه به نقل مفصل داستان حضرت یونس علیه السلام از دیدگاه اهل کتاب می پردازد و به نقد و بررسى آن در پرتو آیات قرآنى اقدام می کند و در پایان، در بحث روایتى، به نقل برخى روایات در این زمینه و بررسى آن می پردازد که به منظور پرهیز از تطویل بحث، از نقل آن خود دارى می نماییم [13].

 

4- 2) حضرت الیاس علیه السلام

به اعتقاد علامه، تنها در دو سوره انعام و صافات درباره حضرت الیاس سخن گفته شده است . از مجموع آیات چنین نتیجه گرفته می شود که «آن جناب مردمى را که بتى به نام «بعل‏» می پرستیدند، به سوى پرستش خداى سبحان دعوت می کرد .
عده اى از آن مردم به وى ایمان آوردند، و ایمان خود را [از هر شائبه شرک] خالص کردند و بقیه که اکثریت قوم بودند، او را تکذیب نمودند و آن اکثریت براى عذاب احضار خواهند شد و در سوره انعام در آیه 85 آن جناب را همان گونه مدح کرده که عموم انبیاء علیهم السلام را مدح کرده است، و در سوره مورد بحث (صافات) علاوه بر آن، او را از مؤمنین و محسنین خوانده و به او سلام فرستاده است » [14].
آنگاه به بحث روایى درباره آن حضرت پرداخته چنین اظهار می دارد: «احادیثى که درباره آن جناب در دست است، مانند روایاتى که درباره داستانهاى سایر انبیاء نقل شده، بسیار مختلف و نامناسب است .
نظیر حدیثى که ابن مسعود روایت کرده است که: الیاس همان ادریس است . یا آن روایت دیگر که ابن عباس از رسول خدا صلى الله علیه و آله آورده که فرمود: الیاس همان خضر است . یا روایتى که از وهب و کعب الاحبار و غیر آن دو رسیده که گفته اند:
الیاس هنوز زنده است و تا نفحه اول صور زنده خواهد بود و نیز از وهب نقل شده که گفت: الیاس از خدا خواست که او را از شر قومش نجات دهد و خداى تعالى جنبنده اى به شکل اسب و به رنگ آتش فرستاد . الیاس روى آن پرید و آن اسب او را برد .
پس خداى تعالى پر و بال، و نورانیتى به او داد و لذت خوردن و نوشیدن را هم از او گرفت; در نتیجه مانند ملائکه شد و در شمار آنان درآمد .
باز از کعب الاحبار رسیده که گفت: . . . و احادیثى دیگر از این قبیل که سیوطى آنها را در تفسیر «الدرالمنثور» در ذیل آیات این داستان آورده است
در بعضى از احادیث ‏شیعه آمده که امام فرمود: او زنده و جاودان است . ولیکن این روایات، هم ضعیف هستند و هم با ظاهر آیات این قصه نمی سازند» [15].

 

5- 2) حضرت ایوب علیه السلام

علامه در تفسیر آیات 41 تا 48 سوره ص در بحث «گفتارى در سرگذشت ایوب علیه السلام در چند فصل‏» درباره آن حضرت سخن گفته و در ذیل عنوان «داستان ایوب از نظر قرآن » چنین می فرماید:
«در قرآن کریم از داستان آن جناب تنها آمده است که خداى تعالى او را به بیمارى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود و سپس هم او را عافیتش داد و هم مثل فرزندانش را به وى برگردانید و این کار را به مقتضاى رحمت خود انجام داد; به این منظور که سرگذشت او مایه تذکر بندگان باشد [سوره انبیاء، آیه 83 و 84 و سوره ص، آیه 41 و 44].
خداى تعالى ایوب علیه السلام را در زمره انبیاء و از ذریه ابراهیم شمرده و او را به عالى ترین مرتبه ثنا گفته است و در سوره ص او را صابر، بهترین عبد و اواب خوانده است » [16].
پس از این بحث قرآنى مختصرى به بررسى داستان حضرت ایوب علیه السلام از منظر روایات می پردازد و پس از نقل و بررسى چند روایت چنین نتیجه گیرى می کند:
«ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت کرده و از وهب هم روایت شده که همسر ایوب دختر میشا فرزند یوسف بوده است و این روایت ابتلاى ایوب را به نحوى بیان کرده است که مایه نفرت طبع هرکسى است و البته روایات دیگرى هم مؤید این روایات هست; ولى از سوى دیگر از ائمه اهل بیت علیهم السلام روایاتى رسیده که این معنا را با شدیدترین لحن انکار می کند» [17].
در نهایت چنین نتیجه می گیرد که به دلیل مخالفت این روایات با قرآن و روایات قطعى دیگر، نباید بدانها اعتنا کرد و ساحت قدس پیامبران الهى را باید از امورى که باعث تنفر مردم و انزجار آنان می گردد، پاک نمود [18].

 

6- 2) حضرت خضر علیه السلام

علامه طباطبائى در مورد حضرت خضر می نویسید: «در قرآن کریم درباره خضر غیر از همین داستان رفتن موسى به مجمع البحرین چیزى نیامده و از جوامع اوصافش چیزى ذکر نشده مگر همین که فرموده است:
«فوجدا عبدا من عباد نا آتیناه رحمة من عندنا و علمنا من لدنا علما» [کهف، 65].
از آنچه از روایات نبوى یا روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام در داستان خضر رسیده است، چنین برمی آید که آن جناب پیغمبرى بوده که خدا به سوى قومش فرستاده بود و او مردم خود رابه سوى توحید و اقرار به انبیاء و فرستادگان خدا و کتابهاى او دعوت می کرده و معجزه اش این بوده که روى هیچ چوب خشکى نمی نشست، مگر آنکه سبز می شد و بر هیچ زمین بى علفى نمی نشست، مگر آنکه سبز و خرم می گشت و اگر او را خضر نامیدند به همین جهت بوده است و این کلمه با اختلاف مختصرى در حرکاتش در عربى به معناى سبزى است » [19].
به اعتقاد ایشان حضرت خضر به طور قطع از پیامبران الهى است و ضمن رد اخبارى که آن حضرت را یکى از دانشمندان معروف می خواند، می فرماید:
«آیات نازله در داستان خضر و موسى علیهما السلام آشکار می سازد که وى پیامبر بوده است و چطور می توان او را پیامبر ندانست . در حالى که در آن آیات آمده که بر او حکم نازل شده است » [20].
نیز در بعضى از روایات آمده است که خضر یکى از انبیاى معاصر موسى بوده است و در بعضى از روایات دیگر آمده است که خدا خضر را طول عمر داده و تا امروز هم زنده است . بر این مقدار از مطالب در باره خضر خرده ى نیست و قابل قبول است; زیرا عقل و یا دلیل نقل قطعى برخلافش نیست » [21].
به اعتقاد ایشان گروهى درباره آن حضرت افسانه و خرافاتى نقل کرده اند که هرگز قبول نیست و درباره شخصیت او در میان مردم مطالب طولانى در تفاسیر آمده و حکایاتى درباره اشخاصى که او را دیده اند، نقل شده است . این روایات برخى از اساطیر قبل از اسلام و مطالب جعلى و دروغى را در بردارد [22].
در جایى دیگر می نویسد: «قصه ها و حکایات و همچنین روایات درباره حضرت خضر بسیار است ولیکن هیچ خردمندى به آن اعتماد نمی کند . مانند اینکه در روایت «الدرالمنثور» از خصیف آمده است که چهار نفر از انبیاء تا کنون زنده اند .
دو نفر از آنها یعنى عیسى و ادریس در آسمان انند و دو نفر دیگر یعنى خضر و الیاس در زمین اند . خضر در دریا و الیاس در خشکى است . . . و روایاتى دیگر از این قبیل که مشتمل بر داستانهاى کمیاب است » [23].
از آنچه تا کنون درباره داستان پیامبران در المیزان به اجمال اشاره گردید، تنها بخشى از دیدگاه مفسر نوآور و قرآن پژوه برجسته و ممتاز معاصر، علامه طباطبایى در این زمینه است  بی تردید بررسى همه جانبه این موضوع و ذکر داستان همه پیامبرانى که در المیزان درباره آنها بحث و بررسى شده است، در این مقال نمی گنجد .
اینک به اختصار اسرائیلیات که به اعتقاد علامه در بسیارى از معارف دین و از جمله در داستان پیامبران بسیار به چشم می خورد، می پردازیم .

 

3) اسرائیلیات از نگاه المیزان

اسرائیلیات در اصل به روایاتى اطلاق می شود که از منابع یهود نقل شده باشد; ولى دانشمندان در معناى این واژه توسعه داده و آن را به روایاتى نیز که از مآخذ مسیحى نقل شده باشد، اطلاق کرده اند و از باب تغلیب مسیحیات را نیز شامل دانسته اند .
این روایات به دانشمندان یهود و نصارى که مسلمان شده بودند نظیر کعب‏ الاحبار، وهب ‏بن منبه، تمیم دارى و عبدالله بن سلام برمی گردد که با تقرب به دربار خلفا توانستند اندیشه هاى خرافى خویش را در بین مسلمانان انتشار دهند و برخى صحابه خوش نام مانند ابن عباس هم در شرح و توضیح داستانهاى قرآن، به این اشخاص مراجعه می کردند و آنها که فرصت را بسیار مغتنم می دیدند، اندیشه هاى خرافى خویش را که برگرفته از تورات و انجیل تحریف شده بود، به عنوان حقایق الهى به جامعه القاء می کردند .
علامه طباطبایى که از معدود عالمان قرآن شناس و حدیث پژوهى است که با این پدیده شوم به شدت مقابله کرده است، بر این باور است که نفوذ اسرائیلیات تا بدان پایه است که کمتر مفسرى را می توان نشان داد که در دام این تلبیس شیطانى گرفتار نشده باشد و دلیل آن را هم می توان این گونه بیان داشت که علاوه بر زیرکى شیطنت آمیز جاعلان حدیث و هوشمندى آنها در جعل و نقل اسرائیلیات ، خوش باورى و ساده اندیشى گروهى از مفسران و محدثان نیز در رواج و شیوع آن بی تاثیر نبوده است . زیرا آنها به دلیل جامد فکرى و سطحى نگرى هر گونه حدیثى را نقل کردند و بى چون و چرا پذیرفتند، بدون توجه به این که آن با صریح عقل و آیات محکم قرآنى مخالف است یانیست » [24].
به اعتقاد ایشان اخبارى که به دست یهود در میان اخبار ما جاى داده شد، چنان ماهرانه است که از اخبار واقعى مسلمانان تمییز داده نمی شود» [25]. البته در موردى هم «هیچ نقاد با بصیرتى شک نمی کند در این که این روایات از اسرائیلیاتى است که دست جاعلان حدیث ، آن را در میانه روایات ما وارد کرده است . براى اینکه با هیچ یک از موازین علمى و اصول مسلم دین سازگارى ندارد» [26].
در پایان این بحث‏به نقل دو نمونه از نقادى اسرائیلیات در المیزان که با موضوع مقاله هم چندان بیگانه نیست، پرداخته مى شود:

 

1- 3) عصاى موسى علیه السلام

درباره حضرت موسى علیه السلام از جمله درباره عصاى آن حضرت به تفصیل در المیزان سخن گفته شده است . زیرا در روایات درباره این عصا مطالب فراوانى نقل شده است که به اعتقاد ایشان به هیچ وجه نمى تواند صحیح باشد .
از آن جمله مى نویسد: «در روایات عامه و خاصه آمده است که عصاى حضرت موسى علیه السلام از درخت آس بهشتى بود . این عصا در اختیار حضرت آدم قرار داشت و از او به شعیب و از شعیب به موسى رسید .
از خصوصیات این عصا آن بود که در شب مى درخشید و آن حضرت از آن در شب به عنوان چراغ استفاده می کرد و روزها هر جا که محتاج به غذا می شد، آن را به زمین می کوبید که بلافاصله روزی اش از دل زمین بیرون مى آمد و هر وقت که موسى با آن سخن می گفت به زبان آمده، با او گفتگو می کرد» .
البته باید توجه داشت که تا این جاى روایت اگر از صحت سند بر خوردار باشد، محذور عقلى ندارد و قابل پذیرش خواهد بود .
اما محل ایراد ادامه روایت است که علامه درباره چنین آورده است: «وقتى اژدها می شد، فاصله بین دو طرف فک آن دوازده ذراع و به روایتى چهل ذراع و به روایت دیگر هشتاد ذراع بود و وقتى روى دم خود مى نشست بلندی اش تا یک مایل می شد و در بعضى [روایات] دیگر آمده است که وقتى دهن باز می کرد، یک لب خود را به زمین و لب دیگرش را بر بام قصر فرعون می گذاشت و در بعضى روایات آمده است که وقتى بارگاه فرعون را بین دندانهایش جا داد، بر مردم حمله برد . مردم براى فرار از آن چنان ازدحامى کردند که 25 هزار نفر زیر دست و پا تلف شدند . جثه اش آن قدر بزرگ بود که یک شهر را پر می کرد و در روایتى آمده است که فرعون از دیدن آن چنان وحشت کرد که جامه خود را آلوده ساخت و در بعضى از آن روایات آمده است که ازآن به بعد تا وقتى که زنده بود به مرض اسهال دچار بود و . . .» [27].
علامه پس از نقل مفصل این روایات به نقد حکیمانه آن پرداخته، ضعف و سستى بسیارى از این اوصاف عجیب و شگفت را روشن می سازد [28].

 

2- 3) هاروت و ماروت

در تفسیر آیه 102 سوره بقره پس از بحث مفصل و ژرف پیرامون دو فرشته الهى که قرآن آن دو را به نامهاى هاروت و ماروت معرفى کرده، پس از نقل احادیثى از تفسیر «الدرالمنثور» سیوطى، که مدعى صحت سند آن روایات است، می فرماید: «بی تردید این یک داستان خرافى است که براى فرشتگان خدا ساخته اند; در حالى که قرآن به پاکى و طهارت آنها از شرک و معصیت تصریح کرده است .
آن هم چنین شرک و معصیت  شنیع، یعنى بت پرستى و قتل و زنا و شرب خمر که در طى این روایات به آنها نسبت داده شده است . علاوه بر این، آیا مضحک نیست، ستاره زهره را زن بدکار و مسخ شده اى بپنداریم؟ ! با این که می دانیم از نظر آفرینش و خلقت پاک است و خداوند هم به آن قسم یاد کرده است و فرموده: «الجوار الکنس» [تکویر16] که گفته اند: منظور ستارگان مریخ و مشترى و زهره و زحل و عطاردند .

خلاصه این داستان و داستانى که در روایت قبل ذکر شده، مطابق افسانه هایى است که یهود درباره هاروت و ماروت می گویند، بی شباهت به خرافات یونانیان قدیم درباره ستارگان و نجوم نیست .
از اینجا براى جویندگان دقیق روشن می شود که این گونه احادیث که در آن لغزشهایى به پیغمبران خدا نسبت داده شده، به بافته هاى یهود (اسرائیلیات) آمیخته است و این خود می رساند که آنها در صدر اسلام نفوذ مرموز و عمیقى در میان محدثان داشته اند و انواع مطالبى را که می خواسته اند، در احادیث آنان داخل کرده اند [29].
به اعتقاد علامه طباطبایى اگرچه اسرائیلیات در بخشهاى وسیعى از معارف راه پیدا کرده است; ولى یکى از مهمترین قلمروهاى آن داستان پیامبران و سرگذشت امتها و اقوام پیشین است [30] و بیشتر این روایات اسرائیلى به کعب الاحبار یهودى الاصل برمی گردد که به هیچ وجه نباید به آنها اعتنا کرد [31].

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.