ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در شهر کوفه تاجرى به نام ابوجعفر بود که کسب و کار، روش بسیار پسندیده اى داشت . سوداى او آمیخته به اغراض مادى و ازدیاد ثروت نبود، بلکه بیشتر توجه به خشنودى و رضایت خدا داشت . هر گاه یکى از سادات چیزى از او به قرض مى خواست ، هیچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد و بعد به غلامش مى گفت : بنویس على بن ابى طالب - ع - فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زیادى بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزى غلام خود صدا زد و گفت : دفتر حساب را بیاورد و هر یک از مدیونین که فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو کند و دستور داد از کسانى که زنده بودند مطالبه نماید.
این کار هم جبران ورشکستگى او را نکرد. یک روز بر در منزل نشسته بود، مردى رد شد و از روى تمسخر گفت : چه کردى با کسى که به نام او قرض مى دادى و دل خوشى کرده بودى و نامش را در دفتر خود مى نوشتى ؟ (منظورش على (ع ) بود) تاجر از این سرزنش اندوهگین شد و با همان اندوه روز را شب کرد، در خواب رسول اکرم - ص - و امام حسن و حسین - علیهماالسلام - را دید، پیامبر - ص - به امام حسن فرمود: پدرت کجاست ؟ على (ع ) عرض کرد: من در خدمت شمایم . فرمود: چرا طلب این مرد را نمى دهى ؟ گفت : اکنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدى محتوى هزار اشرفى به او داد. فرمود: بگیر، این حق توست و از گرفتن آن خوددارى مکن . بعد از این اگر هر یک از فرزندان من قرض خواست به او بده ، دیگر مستمند و فقیر نخواهى شد.
ابوجعفر از خواب بیدار شد. دید کیسه اى در دست دارد، آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد. زنش ابتدا باور نکرد و گفت : اگر حیله اى به کار برده اى و با این وسیله مى خواهى مسامحه در حقوق مردم کنى ، از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن . تاجر جریان خواب خود را شرح داد. زن گفت : اگر به راستى خواب دیده اى و حقیقت دارد آن دفتر را نشان بده . چون دفتر را بررسى کردند، معلوم گردید هر جا قرض به نام على بن ابى طالب بوده مبلغ آن محو و ناپدید شده است .
کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228، نقل از پند تاریخ .