.

.

به بهانه ی روز معلم ، دیگر نمی خواهم معلم باشم.

دیگر نمی خواهم معلم باشم!
مطالب زیر برگرفته از سایت الف می باشد.

اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۰۳

نایت اسکین
 بار دیگر روز دورازدهم اردیبهشت فرارسید و سیل تبریکات شفاهی و کتبی جهت تکریم مقام معلم سیل ­وارگونه در شبکه ­های صدا وسیما و رسانه ­های اجتماعی خودنمایی می ­کند.

سیزده سال سابقه تدریس در آموزش و پرورش دارم و دانشجوی دکتری هستم. دوستان کم کم صدایم می­زند آقای دکتر! دکتر جان! در این سال ها هر روز که به مدرسه می­رفتم با عشق و امید به تربیت فرزندان و اصلاح وضعیت فرهنگی کشور تدریس می ­نمودم. کتاب های مختلف غیر درسی، گفتگو درباره ­ی موضوعاتی که به ظاهر ممنوع و تابو بودند و تغییر دیدگاه نادرست اجتماعی و فرهنگی دانش ­آموزان حداقل کاری بود که به غیر از تدریس کتاب های خود آموزش و پرورش داشتم.

اما کم کم بعد از تاهل متوجه برخی زوایای دیگر معلمی شدم که پیش از این کمتر برای من آزار دهنده بود. هزینه ­های مراسم ساده عروسی و لنگیدن در تهیه چند وسیله­ برای شروع زندگی، چنان استرسی به زندگی ما وارد کرد که مدت کمی بعد از مراسم روانه بیمارستان شدیم. با لطف حضرت حق و قرض ­الحسنه ­های برادر خانم کارمند بانکی و برادر کوچکتر بنده­ با شغل آزاد، مراسم ساده ما به خوبی برگزار شد. هزینه ­های بیمارستان با حقوق اول ماه و عیدی آخر سال پرداخت شد و اولین عید ما بدون خریدی سپری شد. اگر دعوت یکی از دوستان مهربان در نوروز به سفر نبود و بر عهده ­گرفتن بیشتر هزینه ­ها توسط ایشان نبود سفری حتی یک روزه هم در اولین بهار مشترکمان روی نمی­ داد.

تصمیم گرفتم رها کنم تمام آنچه برای برای سرزمینم بی ­منت انجام می­ دادم چرا که در همین شروع زندگی، شرمنده خانواده خویش شده­ ام. دوستان خویش را می­ بینم که با تلاش کمتر در بازار آزاد رفاه بیشتری برای خانواده خویش فراهم کرده ­اند؛ دچار تردید می­ شوم که آیا مسیر انتخابی من درست بوده است. دوست ندارم همسر مهربانتر از جانم در سختی باشد. دوست ندارم تنم بلرزد از اینکه به مراسمی دعوت شویم و شرمنده از هدیه ندادن باشم. دوست ندارم فرزندان مرا توبیخ کنند که به فرزندان دیگران توجه کردید واز ما غافل شدید و از فراهم کردن حداقلیت برای ما ناتوان هستید.

می ­خواهم دیگر به سخن مسئولان توجه نکنم که معلمی جایگاهی دارد و ارزش آن چیست. دیگر بس است. دِین خویش را به جامعه و دولت انجام ادا کرده ­ام. حال که دولت و جامعه ما را فراموش کرده ­اند باید به فکر خویش باشیم. سال های سال است که وعده ­های مسئولان برای ما معلمان تو خالی شده است. می­ خواهم یک زندگی طبیعی داشته باشم. دیگر نمی ­خواهم یک معلم باشم.

این تصمیم را به دشواری گرفته ­ام! شاگردان سابق آنچنان از تاثیر من بر زندگی خویش سخن می ­گویند که ارزش کار معلمی برای من بیشتر نمایان شد. مناطقی که نه تنها فقر مادی در آنجا آشکار است که فقر فرهنگی حاکم بی ­چون و چرا است. زمانی که این تصمیم را گرفتم و به دوستان و همکاران اعلام کردم آنان که مذهبی بودند روی ترش کردند و از عواقب آن در زندگی، سخت سخن راندند . اما چه کنم؟

ترس از آینده ­ی نامعلوم معلمی من را به این سوی کشاند. زمانی که مشاهده می ­کنم که یکی از آشنایان با مدرکی پایین­تر از بنده وارد سازمان دولتی دیگری شده است و با یک سال سابقه دریافتی بسیار بیشتری از من دارد، متوجه می ­شوم نمی ­توان امیدی به اصلاح این نظام پر از عیب و نقص آموزش و پرورش داشت.

اگر تنها غم نان بود شاید می­شد تحمل کرد اما ...

سخن در این مورد زیاد است و درد بیشتر...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.