ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزى مقداد حضرت على (ع ) را دید و گفت : سه روز است که چیزى نخورده ام .حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) رفت و زره اش را به پانصد درهم فروخت و مقدارى از آن پول را به مقداد داد و برگشت ، در راه شخصى را دید که شترى به دستش گرفته و از حضرت خواست تا آن را به صد درهم از او بخرد.
على (ع ) شتر را خرید و در بین راه شخصى آمد و از حضرت خواست تا آن شتر را به صد و پنجاه درهم به او بفروشد.على (ع ) شتر را فروخت و در آن حال ، حسن و حسین را صدا زد تا به دنبال آن شخص بروند.رسول خدا(ص ) صحنه را دید و فرمود:(( اى على ! کسى که شتر را به تو فروخت ، جبرئیل و شخصى که شتر را از تو خرید میکاییل بود. پنجاه درهمى که از خرید و فروش شتر سود کردى ، در مقابل پنج درهمى بود که به مقداد دادى . (( من یتق الله یجعل له من امره یسرا. )) .(10) (11)