ابوذر غفاری
در میان انبوه یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم برخی گوی فضائل را از دیگران ربوده اند و از جهات متعدد قابل ستایش هستند.
در میان آن صحابی جلیل القدر، ابوذر غفاری رحمه الله همچون ستاره ای می درخشد. این بزرگوار، با امتیازات ویژه و جنبه های رفتاری منحصر به فرد خویش، قابل مطالعه و بررسی و الگو پذیری است. در این نوشته سعی بر این است که به اندازه دسترسی خود به ساحت قدس این بزرگ مرد الهی، از خرمن مکارم اخلاق او خوشه بچینیم و آن را الگوی رفتاری و اخلاقی خود قرار دهیم، و از این رهگذر به خلق و خوی نبوی که در اصحاب تربیت یافتة حضرتش تبلور یافته نزدیک تر شویم.
متأسفانه گزارش دقیقی از زمان و مکان ولادت جناب ابوذر به ما نرسیده است؛ اما بنابر آنچه نقل شده زمان ولادت جناب ابوذر تقریباً ده سال قبل از عام الفیل(570م)، یعنی در سال ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم و در 560 میلادی است.
مکان ولادت او هم مورد اختلاف است. برخی آن را در منطقه ای به نام «مَرّ» در هشت فرسخی مکه دانسته اند و برخی بر این عقیده اند که جناب ابوذر قبل از اسلام در «ربذه» سکونت داشته است.1
در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده که حضرت، ضمن بیان نام برخی قبایل، آن ها را از دوستداران خدا و رسولش ذکر فرموده است2 که این خود بهترین فضیلت برای آن قبیله است. با مطالعه تاریخ، مشخص می شود که اهل قبایل مذکور برای اسلام و نصرت آن کم نگذاشته اند؛ از جملة این قبایل، قبیلة بنی غفار (خاستگاه ابوذر غفاری) است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آن را ستوده و در حق آن فرموده است: «طایفة غفار، خدا آنان را بیامرزد».3
بیشتر مورخان نام وی را جندب بن جناده نقل کرده اند. وی به دلیل اینکه پسری به نام «ذرّ» داشته که در جوانی از دنیا رفته، به «ابوذرّ» مشهور شده است.
پدرش مردی به نام جناده و مادرش زنی به نام رَمله از قبیله بنی غفار است.4
صدر اسلام، شاهد مردانی است که حتی قبل از اینکه نام و آوازة اسلام را بشنوند، دنبال حقیقت بوده اند و روح آنان از بت پرستی و شرک بیزار بوده است. یکی از نشانه های مردان خدا، چگونگی تسلیم آنان در برابر خدای متعال است به این معنا که به اختیار باشد یا از روی مقاصد دیگر. کلمه «سابقون» بارها در قرآن کریم آمده است. سبقت به اسلام، یکی از فضایلی است که برای مسلمانان صدر اسلام مطرح بوده و این فضیلت را خدای متعال برای آنان قرار داده است. در سورة توبه می فرماید:
وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِی اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ.5
در این آیه، خدای متعال سابقون و اولین کسانی را که به اسلام گرویدند -از مهاجران و انصار- می ستاید و می فرماید که هم خدا از آنان خشنود است و هم آنان از خدای متعال خشنود هستند.
به استناد روایات، امیرالمؤمنین علیه السلام در ایمان از همة مردم پیشی گرفت.6 این آیه اگرچه نخست در شأن مولا امیرالمؤمنین علیه السلام و سپس در شأن نقبای امت همچون ابوذر و مقداد و سلمان و عمار وارد شده است،7 طبق همین روایت، آیه شیعیان واقعی امیرالمؤمنین را با داشتن شرایطی شامل می شود. آن شرایط عبارتند از:
1. ایمان: «مَنْ آمَنَ»؛
2. تصدیق: 8«وَ صَدَّقَ»؛
3. ثبات قدم بر ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام: «وَ ثَبَتَ عَلَی وَلَایةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ».
جناب ابوذر، هر سه شرط را به نحو کامل داشته و از سابقین به اسلام بوده است.
ابوذر، چهارمین یا پنجمین نفر بوده که اسلام آورده است. 9 بعد از ابوذر، برادرش و پس از او مادرش مسلمان شدند.10
در برخی کتب تاریخی نقل شده که جناب ابوذر از چند سال قبل از بعثت نیز موحد و خداپرست بوده است.
نیز نقل شده که وی در دوران شرک و جاهلیت، «لااله الا الله» می گفته و بت ها را نپرستیده است. 11
روزی ابوبکر از او همین مطلب را پرسید و پاسخ شنید: «آری؛ آن قدر در زیر آفتاب بیابان عبادت می کردم، تا اینکه از شدت گرما بی حال بر زمین می افتادم».12
درکتاب استیعاب نیز آمده که ابوذر سه سال قبل از بعثت نبی صلی الله علیه و آله وسلم، خدا را عبادت می کرده است.13
وقتی ابوذر شنید رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم به رسالت مبعوث شده، به برادرش انیس گفت: «به مکه برو. احوالات شخصی را که گمان می کند از آسمان برایش خبری آمده بررسی کن و سخنانش را بشنو و برای من بیاور». برادر چنین کرد و برگشت و گفت: «او را دیدم که مردم مکه را به مکارم اخلاق سفارش می کند و از او کلامی شنیدم که به شعر شباهت داشت». ابوذر گفت: «درد مرا درمان نکردی». سپس خود زاد و راحله اش را مهیا کرده، به سوی مکه رهسپار شد.
وقتی به مکه رسید به مسجد نزدیک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم آمد؛ در حالی که آن حضرت را نمی شناخت و دوست نداشت که دربارة او سؤال کند تا اینکه شب شد. امیرالمؤمنین علیه السلام او را دید و از او پرسید: «گویی در این شهر غریبی؟» گفت: «بله». فرمود: «بیا تا به منزل ما برویم». آن دو به منزل امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند و هیچ کدام از دیگری چیزی نپرسیدند. روز دوم هم به همین منوال سپری شد و دوباره شب مهمان حضرت علی علیه السلام شد، بدون اینکه از همدیگر چیزی بپرسند. روز سوم هم به همین منوال گذشت، تا اینکه بالأخره حضرت علی علیه السلام از ابوذر پرسید: «آیا به من نمی گویی برای چه به این شهر آمده ای؟» گفت: «اگر با من عهد ببندی که مرا هدایت کنی، خواهم گفت». حضرت به ابوذر فرمود: «محمد صلی الله علیه و آله وسلم پیامبر خداست و آنچه آورده حق است و او رسول الهی است. فردا صبح همراه من باش. اگر بر تو احساس خطر کردم خم می شوم، گویی آب بر زمین می ریزم و اگر رفتم، تو هم دنبال من بیا تا بر رسول خدا وارد شویم». ابوذر می گوید:
فردا چنین کردیم تا اینکه مرا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم وارد کرد. وقتی بر او وارد شدم، وی را به نام رسول خدا سلام و تحیت دادم و گفتم: «السلام علیک یا رسول الله». من اولین کسی بودم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را به تحیت اسلام تحیت دادم. حضرت رسول در جواب فرمود: «و علیک السلام. تو چه کسی هستی؟» عرض کردم: «مردی از بنی غفار». سپس اسلام را بر من عرضه کرد و من اسلام آوردم و شهادت به «لااله الا الله و محمد رسول الله» دادم. حضرت رسول به من فرمود به سمت قبیله ات برو؛ اما این جریان را از اهل مکه پوشیده بدار که من بر جان تو می ترسم. عرض کردم: «اما قسم به کسی که جانم در دست اوست! با بلندترین صدا، در بین آن ها ایمانم را اظهار می کنم».
ابوذر بعد از اینکه از محضر رسول الله خارج شد، به مسجد آمد و با صدای بلند شهادتین را بر زبان آورد؛ اما اهل مکه بر او هجوم آورده، او را به شدت کتک زدند، تا اینکه عباس آمد و او را نجات داد و گفت: «وای بر شما! می دانید او از قبیلة غفار است و راه تجاری شما به شام از منطقة اینان می گذرد». فردا هم ابوذر چنین کرد و باز مردم او را زدند و این بار هم عباس به نجات او آمد و او را به سوی قومش روانه ساخت. 14
هجرت به مدینه
###خنک آن روز که پرواز کنم تا بر دوست#به امید سر کویش پر و بالی بزنم##
«هجرت» در لغت به معنای «مفارقت انسان از دیگری است که یا با بدن یا با زبان و یا با قلب انجام می شود».15
هجرت به عنوان یکی از منازل سلوک مطرح شده است. بی شک کسی که به این هجرت تن دهد، نزد خدای متعال اجر فراوانی دارد.
در قرآن کریم به هجرت در راه خدا توجه ویژه شده است و کسانی که این عمل مهم را انجام دهند، دارای پاداش بزرگی نزد خدای متعال معرفی شده اند. در آیه 41 سورة مبارک نحل نیز می فرماید:
وَ الَّذِینَ هَاجَرُواْ فی اللهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ لَأَجْرُ الاْخِرَةِ أَکبر لَوْ کاَنُواْ یعْلَمُونَ؛
کسانی که در راه خدا [فی الله] هجرت کردند بعد از اینکه به آن ها ظلم شد، در دنیا به آنان نیکی عطا کرده و اما اجر اخروی بهتر و بزرگ تر است، اگر بدانند.
در برخی آیات دیگر آمده است که اجر چنین مهاجرتی را فقط خدای متعال می داند. در سورة مبارک نساء، آیة 100 علاوه بر ذکر آثار هجرت که وسعت و گشایش است، اجر مهاجر به سمت خدا را بر عهدة خود خدای متعال قرار داده است.16 در سوره بقره نیز می فرماید:
إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی سَبیلِ اللهِ اُولئِک یرْجُونَ رَحْمَتَ اللهِ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحیمٌ؛17
کسانی که ایمان آوردند و آنان که هجرت کرده و در راه خدا مجاهدت کردند، ایشان کسانی هستند که به رحمت الهی امیدوارند و خدا بخشنده و مهربان است.
هجرت در یک تقسیم بندی دو نوع است: یکی هجرت ظاهری که هجرت از مکان گناه آلود به مکانی است که از نظر معنوی محیط امنی است. نوع دیگر، هجرت معنوی است، به این معنا که انسان از بدی ها و آلودگی های درونی خود به سوی پاکی و انسانیت و نورانیت هجرت کند. خدای متعال در قرآن کریم مسألة هجرت را بیان فرموده است. در سورة نساء آیة 97 آمده است که در روز قیامت، ظالمان به فرشتگان می گویند: «ما در سرزمینی بودیم که اهل آن، مستضعف و دور از حقایق الهی بودند». فرشتگان جواب می دهند: «آیا زمین خدا آن قدر وسیع نبود که از نقطه ای به نقطة دیگر مهاجرت کنید؟» 18
این همان هجرت مکانی است که از مکان آلوده به گناه به مکان پاکیزه انجام می شود.
اما در مورد هجرت معنوی در بیانات اهل بیت علیهم السلام روایاتی وارد شده از جمله از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل شده است که فرمود:
مهاجر کسی است که از گناهان، هجرت کرده و محرمات الهی را ترک نموده باشد». 19
با مراجعه به برخی آیات و روایات، اهمیت جایگاه هجرت در دین مبین اسلام روشن می شود که هجرت هم مثل سبقت به اسلام یکی از امتیازات مسلمانان صدر اسلام قلمداد می شده است.
جناب ابوذر نیز مفتخر به انجام هر دو قسم هجرت شده است. در هجرت اول، از بدی به سوی طهارت و پاکی حرکت کرد و در هجرت دوم از محیط آلوده به شرک و گناه به سمت مدینة طیبه رفت، تا در کنار حبیب خدا و محبوبش در محیطی امن و سالم از شرک و آلودگی به عبادت خدای متعال بپردازد. او اگر چه به زادگاه خود علاقة بسیار داشت، زیستن در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و در پرتو اسلام و مسلمانان، چنان عطشی در روح او ایجاد کرد که بالاخره تصمیم گرفت به مدینه هجرت کند.
او با رسیدن به مدینه مثل دیگر برادران مسلمان که هجرت کرده بودند بدون خانه بود و در مسجد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در سکویی که صفّه نام داشت سکونت گزید و به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با سلمان و منذر بن عمرو پیوند برادری بست.20با سکونت در مدینه دوران جدیدی از صفحات پرشور زندگی ابوذر ورق خورد که در آینده به آن خواهیم پرداخت؛ ان شاءالله.
ادامه دارد...
قرآن خوانده ای؟ سوره لقمان آیات سیزدهم تا نوزدهم را به یاد می آوری؟ وقتی از اهمیت احترام به والدین می گوید، از دعوت به نیکی ها و مبارزه با بدی ها، صبر در سختی ها، حسن خلق در برابر مردم، چگونه راه رفتن یا نحوه سخن گفتن. سوره انعام را چطور؟ آیات آخرش. آنجا که از ترک ظلم و ستم نسبت به فرزندان و ایتام صحبت به میان می آورد. از رعایت عدالت و ترک جانبداری تعصب آلود می گوید. از زشتکاری ظاهر و باطن پرهیز می دهد. نسبت به تفرقه هشدار می دهد. حق شناسی در برابر پدر و مادر را یادآوری می کند.
درباره اخلاق پیامبر از یکی از همسرانش پرسیدند. گفت: «آیا قرآن نخوانده ای؟ اخلاق رسول خدا، قرآن است.»
قال سَعْدُ بْنُ هِشام: دَخَلتُ عَلی عائِشَةَ فَسَألْتُها عَنْ اَخلاقِ رسولِ الله فقالَتْ اَما تَقْرَاُ الْقُرآنَ؟ قُلْتُ بَلی قالَتْ خُلُقُ رسولِ اللهِ القرآنُ؛21
1. سیمای ابوذر، محمدرضا حاج شریفی خراسانی، دلیل ما، قم، 1387، ص 28.
2. الأنساب، عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی(م 562)، حیدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیه، اول، 1382ق، ج 10، ص 65.
3. سیمای ابوذر، ص 73.
4. الاستیعاب، یوسف بن عبدالله بن محمد (م 463)، بیروت، دارالجیل، اول، 1412ق، ج 1، ص 253؛ الإصابة، احمد بن علی بن حجر العسقلانی (م 852)، ج 7، ص 106.
5. سوره توبه: 100.
6. مناقب آل أبی طالب:، محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی، قم، اول، 1379 ق، ج 2، ص 5.
کتَابِ أَبِی بَکرٍ الشِّیرَازِی مَالِک بْنِ أَنَسٍ عَنْ سُمَی عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ نَزَلَتْ فِی أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام سَبَقَ النَّاسَ کلَّهُمْ بِالْإِیمَانِ وَ صَلَّی إِلَی الْقِبْلَتَینِ وَ بَایعَ الْبَیعَتَینِ بَیعَةَ بَدْرٍ وَ بِیعَةَ الرِّضْوَانِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَینِ مَعَ جَعْفَرٍ مِنْ مَکةَ إِلَی الْحَبَشَةِ وَ مِنَ الْحَبَشَةِ إِلَی الْمَدِینَة».
7. بحارالأنوار، ج 22، ص 327: «وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ هُمُ النُّقَبَاءُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ سَلْمَانُ وَ عَمَّارٌ وَ مَنْ آمَنَ وَ صَدَّقَ وَ ثَبَتَ عَلَی وَلَایةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ».
8. تصدیق یا به معنی تطابق گفتار با کردار است و یا به معنای تصدیق نسبت به اعتقادات و باورهای هر شخص است.
9. الاستیعاب، ج 4، ص 1656: «فکان رابع أربعة، و قیل: خامس خمسة».
10. الإصابة، ج 7، ص 108: «فقدمت علی أخی فأخبرته أنی أسلمت، قال: فإنّی علی دینک، فانطلقنا إلی أمنا فقالت: فإنّی علی دینکما».
11. همان.
12. همان.
13. الاستیعاب، ج 4، ص 1656: «و کان یعبد الله تعالی قبل مبعث النبی بثلاث سنین».
14. الاستیعاب، ج 4، ص 1654.
15. مفردات ألفاظ القرآن، ص833: «الْهَجْرُ و الْهِجْرَانُ: مفارقة الإنسان غیره، إمّا بالبدن، أو باللّسان، أو بالقلب».
16. «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیرا و سعه و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله و کان الله غفورا رحیما».
17. سوره بقره: 218.
18. «ان الذین توفّاهم الملائکة ظالمی انفسهم قالوا فیم کنتم قالوا کنّا مستضعفین فی الارض قالوا ألم تکن أرض الله واسعة فتهاجروا فیها فأولئک مأواهم جهنّم و ساءت مصیرا».
19. کافی، کلینی، دارالحدیث، قم، اول، 1429ق، ج 3، ص 595، عَنْ أبِی جَعْفَرٍ علیه السلام، قَالَ: «قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وسلم: «أ لَااُنَبِّئُکمْ بِالْمُؤْمِنِ؟ مَنِ ائْتَمَنَه الْمُؤْمِنُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ. أ لَااُنَبِّئُکمْ بِالْمُسْلِمِ؟ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ یدِهِ؛ وَ الْمُهَاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیئَاتِ وَ تَرَک مَا حَرَّمَ اللهُ، وَ الْمُؤْمِنُ حَرَامٌ عَلَی الْمُؤْمِنِ أنْ یظْلِمَهُ، أوْ یخْذُلَهُ، أوْ یغْتَابَهُ، أوْ یدْفَعَهُ دَفْعَةً».
20. سیمای ابوذر، ص 84.
21. سنن النبی ص 96، ح 132.