ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مردی در یک باغ درخت خرما را با شدت تکان میداد و بر زمین میریخت. صاحب باغ آمد و گفت ای مرد احمق! چرا این کار را میکنی؟ دزد گفت: چه اشکالی دارد؟ بنده خدا از باغ خدا خرمایی را بخورد و ببرد که خدا به او روزی کرده است. چرا بر سفره گسترده نعمتهای خداوند حسادت میکنی؟ صاحب باغ به غلامش گفت: آهای غلام! آن طناب را بیاور تا جواب این مردک را بدهم. آنگاه دزد را گرفتند و محکم بر درخت بستند و با چوب بر ساق پا و پشت او میزد. دزد فریاد برآورد، از خدا شرم کن. چرا میزنی؟ مرا میکشی. صاحب باغ گفت : این بنده خدا با چوب خدا در باغ خدا بر پشت خدا میزند. من ارادهای ندارم کار، کار خداست. دزد که به جبر اعتقاد داشت گفت: من اعتقاد به جبر را ترک کردم تو راست میگویی ای مرد بزرگوار نزن. برجهان جبر حاکم نیست بلکه اختیار است اختیار است اختیار.
در میان کاروان حج، عازم مکه بودم، پارسایى تهیدست در میان کاروان بود، یکى از ثروتمندان عرب، صد دینار به او بخشید، تا در صحراى منى گوسفند خریده و قربانى کند، در مسیر راه رهزنان خفاجه (یکى از گروه هاى دزدهاى وابسته به طایفه بنى عامر) ناگاه به کاروان حمله کردند و همه دار و ندار کاروان را چپاول نموده و بردند، بازرگانان به گریه و زارى افتادند و بى فایده فریاد و شیون مى زند.
ماجراى لیلى و مجنون و عشق شدید و سوزان مجنون به لیلى را براى یکى از شاهان عرب تعریف کردند، که مجنون با آن همه فضل و سخنورى و مقام علمى، دست از عقل کشیده و سر به بیابان نهاده و دیوانه وار دم از لیلى مى زند.
شاه دستور داد تا مجنون را نزد او حاضر سازند، هنگامى که مجنون حاضر شد، شاه او را مورد سرزنش قرار داد که از کرامت نفس و شرافت انسانى چه بدى دیده اى که آن را رها کرده، از زندگى با مردم، رهیده و همچون حیوانات به بیابان گردى پرداخته اى؟
مجنون در برابر این عیبجویی ها، با یاد لیلى مى گفت:
در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت: در میان شما چه کسى فارسى مى داند؟
همه حاضران اشاره به من کردند، به آن جوان گفتم: خیر است.
گفت : پیرمردى 150 ساله در حال جان کندن است، و به زبان فارسى صحبت مى کند، ولى ما که فارسى نمى دانیم نمى فهمیم چه مى گوید، اگر لطف کنى و قدم رنجه بفرمایى، به بالینش بیایى ثواب کرده اى، شاید وصیتى کند، تا بدانیم چه وصیت کرده است.
ادامه مطلب ...