.

.

مشتری و مغازه دار

گفتگوی مشتری و مغازه دار

یک روز خدا در دل بازار
یک حاجی مکار دغل کار جفاکار!
بگشوده دکانی که در آن بود فراوان
از بنشن و از روغن و از نان
و ز شیر  و پنیر و کره و ماست تا هر چه مرباست!
چون مشتری بخت ز او گشته دل پاک
پرسید از او قیمت نان را
یا قیمت روغن
بنمود به او روی که ای فرد گرامی
گویم که بدانی
یک ظرف از این روغن نابی که از آن هیچ نیابی تو به هر گوشه بازار  

ادامه مطلب ...