ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در شهر کوفه تاجرى به نام ابوجعفر بود که کسب و کار، روش بسیار پسندیده اى داشت . سوداى او آمیخته به اغراض مادى و ازدیاد ثروت نبود، بلکه بیشتر توجه به خشنودى و رضایت خدا داشت . هر گاه یکى از سادات چیزى از او به قرض مى خواست ، هیچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد و بعد به غلامش مى گفت : بنویس على بن ابى طالب - ع - فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زیادى بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزى غلام خود صدا زد و گفت : دفتر حساب را بیاورد و هر یک از مدیونین که فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو کند و دستور داد از کسانى که زنده بودند مطالبه نماید.
ادامه مطلب ...